شب به خانه غلام رفتیم هردو ساکت نشسته بودیم من که فکرم به جایی نمیرسید ونمیدونستم چی بایدبگم غلام هم تو فکر بود سه روز خانه غلام مانیم وروز سوم منتظر تماس هاله ماندیم تا غروب چشم گوشمان به تلفن بود اما خبری نشد شب شد وهاله تماس نگرفت غلام گفت:علی چی شد گفتم:نمیدونم چی شده تو تلفن هاله رونداری غلام نگاهم کردوگفت:آخه منو هاله چه رابطه ای داریم که بایدتلفنشو داشته باشم گفتم:ای بابا همینجوری پرسیدم گفتم شاید داشته باشی گفت:نه ندارم یه فکر دیگه بکن گفتم:به نظرتغلام ,گفتم ,هاله ,خانه غلام منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه کولر گازی در بانه عسل طبیعی کوهستان : خرید عسل طبیعی در تهران و شهرستانها درس جو ملودی سکوت فلزیاب اصفهان سهیل رایانه آموزگاری تست .....